او خواهد آمد... - مـــــولا علی جان /style.css" type="text/css" rel="stylesheet" ?>/style.css" type="text/css" rel="stylesheet" ?>/style.css" type="text/css" rel="stylesheet" ?>/style.css" type="text/css" rel="stylesheet">
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

میخواهم بنویسم...

جمعه ها وقت نماز صبح در دلم چه غوغایی به پا میشود. انگار در دلم جنگ شده است. هنگام وضو گرفتن استرسی دارم که وصف شدنی نیست. هنگام نماز کمی آرام میشوم ولی آن غوغا هنوز در قلبم به پاست بعد از نماز دیگر کاملا خواب از سرم پریده جنگ در دلم شدت گرفته. منتظرم ، منتظر یار...

یارمن مهربان است ، چهره اش به انسان آرامش میبخشد ، یادش در دل بیدار است ، قرار است بیاید و همه را از چنگال یک ظالمِ بی دل به نام «تنهایی» نجات دهد....

مرا ، مادرم را ، پدرم را ، طوطی تنهای داخل قفس را ، آن مرد رهگذر تنها را و هر کسی که دل در گرو او دارد را...

آقای ما به ما قول داده که صبح یک جمعه ی زیبا بیاید ، قول داده مارا از این زمستان سرد به بهاری گرم ببرد...

خورشید طلوع کرده ، حالا دیگر نا امیدم وقت ظهر است او نیامد...

اگر تو هم دل در گرو او داری برای سلامتی و فرجش صلواتی ختم کن

اللهم صل علی محمد وآل محمد...

او خواهد آمد



تاریخ : جمعه 90/11/28 | 6:0 عصر | نویسنده : سارا علی نژاد | نظر

  • paper | تبلیغات متنی | مهم نیوز